روزهایی بود که با خودم میگفتم اگر یک غول چراغ جادو داشتم آن وقت سه تا آرزویم چه میتوانست باشد. از پول زیاد تا فتح کردن رشته کوههای موفقیت، همه از ذهنم میگذشت. تا اینکه یک روز یا شاید هم یک شب، به آن چراغ دست یافتم. غولی هم نبود که برایم شرط و شروط بگذارد و بگوید: «تنها سه آرزو!» من بیتفاوت نسبت به عدد آرزوهایم تصمیم گرفتم با معجزه و شاید موهبتی به نام “نوشتن” رویاهایم را زندگی کنم.
وقتی که فارغ از غوغای جهان برای خودم کتاب میخواندم و کیفش را میبردم، وقتی که حتی نمیدانستم دانشگاه فرهنگیان اگر اسمش پردیس است به این معنا نیست که شهریهپرداز باشد، وقتی حتی نمیدانستم جُستار درست است یا جَستار، وقتی هیچ چیز از دنیای واژهها نمیدانستم، همان لحظه خودم را به کلمات سپردم. زیر آرزوهایم خط کشیدم و یک مربع کنارش گذاشتم. روزها میگذشتند و آن مربعها پشت سر هم تیک میخوردند. تیک تیک با صدای تیک تاک عمرم که هماهنگیاش آنقدر بود که حالیام نشود دارم وارد دههی سوم زندگیام میشوم.
یک روز به سرم زد که از همین جادوی نوشتن استفاده کنم و در دفترچهام بنویسم: “تجربهی حداقل یکبار پختن هر غذایی.” نوشتم و گذاشتمش کنار. وقتش که شد خودش تیک خورد. طوری شگفتزدهام کرد که خودم باورم نمیشد. برای منی که تا دیروز نمیدانستم فیلهی مرغ دقیقا کجای مرغ میشود یا مثلا چگونه از بوی سیر سرانگشتانم خلاص شوم، معجزهای بود که فکر نکنم پیامبری حداقل در آشپزی به آن دست یافته باشد.
حالا دیگر خیلی وقت است که با دنیای لپهها، عدسها و انواع ادویهجات و برنجهای چندملیتی سروکار دارم. برای تک تک لوبیاهایی که غل میخورند و در این سفر با دستان و ملاقهی من همراهند داستان میسازم. شاید فکر کنید دیوانه شدهام که کارم به جایی رسیده که با عدس و لوبیا حرف میزنم؛ خب آن روزها اشعار پروین اعتصامی هم چاشنی لحظههایم بود. سرقاشقی بیانصافی است اما باید بگویم که بانوی شاخص شعر فارسی، پروین جان را همینها شاعر کرده بودند.
بازی زندگی
عدسی وقت پختن، از ماشی
روی پیچید و گفت این چه کسی است
ماش خندید و گفت غره مشو
زانکه چون من فزون و چون تو بسی است
هر چه را میپزند، خواهد پخت
چه تفاوت که ماش یا عدسی است
جز تو در دیگ، هر چه ریختهاند
تو گمان میکنی که خار و خسی است
زحمت من برای مقصودی است
جست و خیز تو بهر ملتمسی است
کارگر هر که هست محترمست
هر کسی در دیار خویش کسی است
فرصت از دست میرود، هشدار
عمر چون کاروان بیجرسی است
هر پری را هوای پروازی است
گر پر باز و گر پر مگسی است
جز حقیقت، هر آنچه میگوئیم
هایهوئی و بازی و هوسی است
چه توان کرد! اندرین دریا
دست و پا میزنیم تا نفسی است
نه تو را بر فرار، نیروئی است
نه مرا بر خلاص، دسترسی است
همه را بار بر نهند به پشت
کس نپرسد که فاره یا فرسی است
گر که طاووس یا که گنجشکی
عاقبت رمز دامی و قفسی است
در اشعار پروین خبری از توفانهای بزرگ روحی و زندگی خصوصی یک زن نیست؛ البته باید توجه داشت که پروین سخنان بشردوستانه و دغدغهمندانهای دارد که گاه راه به سوی زنانگی و حضور او در خانه و آشپزخانه میبرند. از قبیل شعر: سیر و پیاز، سوزن و رفوگر، الماس و زرگر، بازی زندگی و… اما شرایط زندگی اجتماعی و میراث تاریخی زن بودن به ویژه حضور سایه مادر در اشعار پروین باعث شده که وی اندوه شخصی خویش را گاه از زبان همین نخ و سوزن و حبوبات حین آشپزی بیان کند.
پروین خودش را پشت واژهها پنهان میکرد و همین نجابت وی در بیان بیپروای برخی مسائل، چهرهای متین و معنوی در طول تاریخ از او ساخته است. پروین تنها به سرودن غزلی کوتاه در خصوص ازدواج ناموفق خود بسنده کرده و تا پایان عمر هم با هیچ کس در این باره سخن نگفت:
ای گل تو ز جمعیت گلزار چه دیدی؟
جز سرزنش و بدسری خار چه دیدی؟
ای لعل دل افروز تو با این همه پرتو
جز مشتری سفله به بازار چه دیدی؟
رفتی به چمن لیک فقس گشت نصیبت
غیر از قفس از مرغ گرفتار چه دیدی؟
پروین مادر نبود اما برای شعرهایش مادری کرد. او در خانوادهای بامکنت و بهرهمند بزرگ شد اما همواره غصهی یتیمان را میخورد. غمی در دلش بود که در پستوی شعر، فریادش میزد. ملکالشعرای بهار مینویسد: «خانم پروین در قطعات خود، مهر مادری و لطافت روح خویش را از زبان طیور، از زبان مادران فقیر، از زبان بیچارگان بیان میکند. گاه مادری دلسوز و غمگسار است و گاه در اسرار زندگی با ملّای روم و عطار و جامی سر همقدمی دارد.» درحقیقت پروین میراثی که از پدر به ارث برده بود را سخاوتمندانه خرج قلب مجروحان کرد:
شعر قلب مجروح
دی، کودکی به دامن مادر گریست زار
کز کودکان کوی به من کس نظر نداشت
طفلی، مرا ز پهلوی خود بیگناه راند
آن تیر طعنه، زخم کم از نیشتر نداشت
اطفال را به صحبت من، از چه میل نیست؟
کودک مگر نبود، کسی کو پدر نداشت؟
تا آنجا که میگوید:
طفل فقیر را هوس و آرزو خطاست
شاخی که از تگرگ نگونگشت، بر نداشت
نساج روزگار درین پهن بارگاه
از بهر ما، قماشی ازین خوبتر نداشت
پروین خودش را فدایی زمانهاش نمیدید. او به سهم خود صدای اعتراضش را به گوش آنهایی که باید میرساند. البته او به دلیل اختناق و فضای خفقان زمانهی خویش از مستقیم خطاب قرار دادن حکومت پرهیز میکرد و آدرس مشخصی از مخاطب موردنظر به خواننده نمیداد. شیوهی پروین این بود که در قالب نماد و به کارگیری سبک مناظره و گفتوگو، پیام اصلی خود را به خواننده رسانده باشد.
شعر مست و هشیار
پروین همچنین برای جشن فارغالتحصیلی خودش شعری سرود که خطابهای بود بر این تصور تاریک برتری مردان بر زنان و بیانیهای برای همتورزی دختران در علم آموختن.
شعر نهال آرزو
از چه نسوان از حقوق خویشتن بیبهرهاند؟
نام این قوم از چه دور افتاده از هر دفتری؟
دامن مادر، نخست آموزگار کودک است
طفل دانشور کجا پرورده نادان مادری
با چنین درماندگی، از ماه و پروین بگذریم
گر که ما را باشد از فضل و ادب، بال و پری
پروین خودش را «اختر چرخ ادب» میدانست. او دانشاندوزی را سرفصل تمام زندگیاش قرار داد و بهقدری درخت علمش بارور بود که سنگینی و پرثمرگی شاخههایش بر اشعار او سایه انداخت. به نگر من پروین، مادرترین شاعر ایران بود که برای ادبیاتمان از جان مادری کرد.
اینکه خاک سیهش بالین است
اختر چرخ ادب پروین است
گرچه جز تلخی از ایام ندید
هرچه خواهی سخنش شیرین است…
آخرین نظرات: