فقط روزهایی که می‌نویسم | آرتور کریستال

مشخصات کتاب:
نام: فقط روز‌هایی که می‌نویسم (پنج جستار روایی درباره‌ی نوشتن و خواندن)
نویسنده: آرتور کریستال
مترجم: احسان لطفی
چاپ: بیست و یکم – ۱۴۰۲
انتشارات: نشر اطراف

اولین صفحه‌ی کتاب، بعد از مشخصات آن، با یک جمله از میشل دو مونتنی، پدر جستارنویسی، آغاز می‌شود:

«فقط وقتی می‌نویسم، فکر می‌کنم‌.»

صفحه‌ی بعد شناسنامه‌ی کاری نویسنده است که دو مورد نامشخص دارد، یکی سال تولد و یکی محل تولد. خب شاید با خودتان بگویید این‌ها چه اهمیتی دارد؟ حق با شماست؛ اما مسئله زمانی جدی و البته عجیب می‌شود که این بابا (آقای کریستال!) گمنامی‌شان بیشتر به تبهکاری حرفه‌ای می‌زند تا نویسنده. ارجاع به مقدمه‌ی کتاب “پرنده به پرنده” نوشته‌ی آن لاموت که می‌نویسد:
«حدس می‌زنم که پدرم کودکی بوده که متفاوت با هم‌سن‌و‌سالانش فکر می‌کرده، کودکی که گفت‌و‌گو‌های جدی با بزرگترها داشته، و باز هم او، وقتی مرد جوانی بوده، مثل من، تنهابودنِ زیاد را پذیرفته بوده. فکر می‌کنم چنین آدمی غالبا یا نویسنده می‌شود یا تبهکاری حرفه‌ای.»
خب مشخصا پیش از آنکه برای خواننده، این مرد قاطع الچهره، جلب توجه کند، برای مترجم سوال بوده که “دارم از که حرف می‌زنم؟”
در قسمت “سخن مترجم” با عنوان “این مردِ میان‌سال جدی به چه چیزی می‌خندد؟” تلاش مترجم در شناخت ایشان، مخصوصا از روی نوشته‌هایشان، اطلاعاتی در چنته‌مان می‌گذارد که ما را دست خالی از این مه‌ ناخودساخته بیرون نمی‌برد.
حالا اصلا چه گیری به بی‌خط و خبری ایشان داده‌‌ام؟ می‌خواهد آقای کریستال باشد یا سلطان کریستال اصلا به ما چه ربطی دارد؟ (امیدوارم از بی‌مزگی من دلخور نشوند.)
پیش از سخن مترجم، پیش‌گفتاری است به قلم دبیر ترجمه‌ی اطراف، رویا پورآذر که به موضوع مهمی می‌پردازد: جستار روایی. جملات این پیش‌گفتار رنگی از جُستار به خود دارند. در واقع از همان ابتدا به خواننده چراغ زرد می‌دهند که شما در حال خواندن مقاله نیستید، این‌ها هویت خودشان را دارند‌. این‌ها جُستارند.

«پدرم می‌گفت تو نویسنده شده‌ای که مجبور نباشی کار کنی، بیشتر نویسنده‌ها در برابر این اتهام با بدخلقی می‌گویند: مگر نوشتن کار نیست؟ اما حرف پدرم پُر بی‌راه نبود.» با خواندن چنین جمله‌هایی وسط یک مقاله تعریف‌مان از مقاله را گم می‌کنیم. پیش‌فرض ما درباره‌ی مقاله این است که رسمی، عصا قورت داده و خشک پیش برود و نشانه‌ای از دنیای شخصی نویسنده در آن نباشد اما مقاله‌ها هم دنیای تازه‌ی خودشان را دارند و به فرم‌های خلاق و بدیع درآمده‌اند. گاهی چنان خوب نوشته می‌شوند که تجربه‌ی شیرینِ خواندن رمان‌های پرشور را برای خواننده زنده می‌کنند.

اطلاعاتی مفیدی در رابطه‌ با این ژانرِ نه‌چندان نوظهور در این قسمت به خواننده داده می‌شود؛ از جمله:
جستار روایی چیست؟ «جستار روایی متنی غیرداستانی است که سبکی دلنشین، ساختاری ظاهرا ولنگار، چاشنی طنزی ظریف و گاهی لحنی شبیه زبان شفاهی دارد و با استفاده از داستان یا ساختار داستانی، روایت نویسنده از موضوعی نامتعارف یا مبحثی که کمتر به آن پرداخته شده را ارائه می‌دهد. به عبارتی، نویسنده‌ی جستار روایی با استفاده از اکسیر هنر، فرمی لذت‌بخش می‌آفریند و مضمون مقاله را به گونه‌ای نو و با هدفی متفاوت ارائه می‌دهد‌.»
در پایان کتاب صفحه‌ای به تفاوت مقاله، جستار و جستار روایی اختصاص داده شده است که به نظرم می‌توانست ابتدای کتاب بیاید؛ اما نگاه انداختن به آن پس خواندن ۵ جستار روایی، شاید به درک مفهوم این ژانر و تفاوتش با مقاله بهتر کمک ‌کند.

این کتاب شامل ۵ جستار با موضوع نویسندگی است:
سخن‌گوی تنبل‌ها (چرا موفق نبودن آسان نیست؟)
لذت‌های گناه‌آلود (آیا دعوای داستان ادبی و داستان ژانر رو به پایان است؟)
وقتی نویسنده حرف می‌زند (چرا بهتر است خالق متون محبوب‌مان را نبینیم؟)
زندگی و نویسندگی (چرا زندگی و حرفه‌ی نویسنده از هم جدا نیست؟)
دیگر کتاب نمی‌خوانم (آیا خواننده‌ی واقعی آخر داستان معلوم می‌شود؟)

۱) سخن‌گوی تنبل‌ها (چرا موفق نبودن آسان نیست؟)
در این جستار، نویسنده در مورد پول درآوردن از حرفه‌ی نویسندگی می‌نویسد. احتمالا حرف‌هایش حرف دل خیلی‌هاست. (از جمله من) همچنین این موضوع، یعنی کم‌کاری در نوشتن را با تنبلی گره می‌زند که در این بخش می‌بینیم که جملات بسیار خودمانی‌تر و طناز‌تر شده‌اند.
جملاتی از جستار اول:

  • خوب بود اگر می‌شد فقر مرا به تعالی شخصیتی و بی‌توجهی به معیار‌های غالب جامعه نسبت داد اما متاسفانه نرسیدن به بلوغِ عاطفی و نداشتنِ دید اقتصادی، گزینه‌های محتمل‌تری هستند.
  • بعضی‌ها تنبل به دنیا می‌آیند، بعضی‌ها تنبلی را کسب می‌کنند و بعضی مورد هجوم آن واقع می شوند. اما تنبلی از هر کجا آمده باشد نامشروع است… آدم‌ها بدون کار پژمرده می‌شوند. اما از آن طرف بعضی آدم‌ها از اساس، پژمرده و افسرده‌اند. بچه‌های کوچک را در نظر بگیرید: همه‌شان مثل کارتون‌ها در زمین بازی ورجه ورجه نمی‌کنند. همیشه یکی دو تایی هم هستند که برای خودشان می‌نشینند و در بحر اینکه ۱۰تا انگشت دارند نه ۹تا یا ۱۱تا، فرو می‌روند. این‌ها همان مظنونین‌اند. تنبل‌های نوپایی که اگر به حال خودشان رها شوند بعید است به صاعقه‌ها و زلزله‌های نسل‌شان تبدیل شوند.
  • جملات آخر این جستار عجیب به دلم نشستند، حیفم آمد برایتان ننویسم: و اما در مورد تنبلی که همه جا دنبالم می‌آید، بالاخره راهی برای اهلی کردنش پیدا کرده‌ام. رخوت، انزوا، افسردگی خفیف به همراه دُز سالمی از علاقه به پول، مرا آرام آرام به آن شغلی که باید، کشانده است. بله، خواننده‌ی عزیز، فیلم‌نامه‌نویس شده‌ام.

 

۲) لذت‌های گناه‌آلود (آیا دعوای داستان ادبی و داستان ژانر رو به پایان است؟)
این جستار همانطور که از نامش پیداست، درباره‌ی مقایسه‌ی داستان‌های به قولی آبکی با داستان‌های جان‌دار است. یکی از دلایلی که از خواندن این جستار، حظی که می‌بایست را نبردم، این بود که آنقدر اسامی نویسندگان و آثارشان زیاد بود که اعصابم از این همه نخواندن و ندانستنم خورد شد. متاسفانه‌ در این سن هنوز نتوانسته‌ام از خوره‌ی کتاب‌خوانی‌ام عبور کنم؛ البته آقای کریستال با آخرین جستارشان در این کتاب، چراغ‌هایی در ذهنم را با مشتشان شکاندند! دستشان درد نکند.
جملاتی از جستار دوم:

  • هیچ چیز به اندازه‌ی احساس‌های واقعی درباره‌ی زندگی واقعی نمی‌تواند دخل یک داستان عامه‌پسند را بیاورد.
  • «نویسنده‌ای که می‌تواند با قتل، خشونت و هراس و در یک کلام «با عناصر تراژیک دست و پنجه نرم کند در مقایسه با نویسنده‌ای که تلاش‌هایش هرگز او را از قدم‌زدن‌های خوش‌خوشان زندگی روزمره فراتر نمی‌برد، هنرمند بزرگتری است.» ترولوپ
  • اورول می‌پذیرد که از شرلوک هلمز لذت می‌برد اما نمی‌تواند آن را جدی بگیرد. به نظر او چنین کتاب‌هایی یادمان می‌آورد که هنر همان تفکر نیست.

 

۳) وقتی نویسنده حرف می‌زند (چرا بهتر است خالق متون محبوب‌مان را نبینیم؟)
این جستار انگار که اصلا حرف دل من را می‌زد. جملاتی که باعث می‌شدند یک “منم همینطورررِ” از ته دل، بچسبانم تنگ‌شان و از نیازمندی‌هایم این شود که آرزو کنم آن‌هایی که باید، یکجوری این‌ها را به گوششان برسد‌. مخلص کلام این جستار، در همین یک جمله خلاصه می‌شود: نویسنده‌ها مجبور نیستند آدم‌های خوش‌صحبتی باشند. نویسنده اعتراف همه‌ی نویسندگان را با جرعت جار می‌زند که تصور خواننده از اینکه “کسی که می‌تواند روی کاغذ این‌گونه حرف بزند، پس روی صحنه چه کار می‌کند!” را کلا بهم می‌ریزد و این آرامش‌خاطری است برای اینکه بفهمیم در تته پته کردنمان تنها نیستیم! به قول ایشان: «ما همان موقعی که متن را نوشته‌‌ایم حرف‌هایمان را زده‌ایم.»
جملاتی از جستار سوم:

  • نویسنده لازم نیست خوش‌سخن باشد، مگر اینکه اصولا اهل خوش‌گذرانی باشد (مثل سامرست موام یا لوییس اکینکلاس)، ممکن است در مهمانی‌ها برای ذره‌ای هوای گفت‌و‌گو، ناامیدانه بال‌بال بزند.
  • «آنکه حرف می‌زند همانی نیست که می‌نویسد و آنکه می‌نویسد همانی نیست که هست.» رولان بارت
  • پس دفعه‌ی بعدی که صدای نویسنده‌ای را از رادیو شنیدید یا در مترو به او برخوردید یا دیدید سر میز مهمانی شام، کنارتان نشسته یادتان باشد که او نویسنده‌ی کتاب‌های محبو‌ب‌تان نیست؛ صرفا آدمی است که به دیدنِ جهان بیرون از اتاقِ کار یا دفتر یا هر جهنمی که در آن می‌نویسد، آمده. انتظار نداشته باشید آداب شهر را بداند و خطاها و جفاهایش را ببخشید.

 

۴) زندگی و نویسندگی (چرا زندگی و حرفه‌ی نویسنده از هم جدا نیست؟)
به نظرم جملات فلسفی‌ زیادی در این جستار هستند که دید ما را نسبت به زندگیِ نویسندگی تغییر می‌دهند. مسئله این است: رنج کشیدن یا رنج‌دان شدن؟ مسئله‌ی دیگر اینکه، آخر نویسنده از *سرای طبیعت بیرون رود یا همان کنج عزلت گزیند؟ پاسخ‌های شما چیست؟
جملاتی از جستار چهارم:

  • آدم یا رنج می‌کشد یا استاد رنج دیگران است.
  • «قوه‌ی ادراک انسان مجبور است یکی را انتخاب کند: کمال زندگی، یا کمال اثر.» ییتز
  • کسی تقاضای شاعر یا رمان‌نویس بودن نمی‌کند (فقط آن‌ها که از ژست گرفتن خوش‌شان می‌آید هوسِ چنین عنوانی را دارند)؛ آدم می‌نویسد چون نمی‌تواند جلوی خودش را بگیرد، چون واقعا چاره و اختیاری ندارد.

 

*تو کز سرای طبیعت نمی‌روی بیرون
کجا به کوی طریقت گذر توانی کرد
حافظ

 

۵) دیگر کتاب نمی‌خوانم (آیا خواننده‌ی واقعی آخر داستان معلوم می‌شود؟)
به نظرم این جستار بهترین‌شان بود. حرفی جدید، ایده‌ای جدید و البته کم‌طرفدار برای دوست‌داران کتاب؛ اینکه خب این همه خواندم که چه؟ به نظرم یک جور قهرِ عاطفی با کتاب‌هاست. وقتی می‌خواندمش مدام از خودم می‌پرسیدم: «یعنی آن روز برای من هم فرا می‌رسد؟ چقدر ترسناک می‌شوم!»
البته چیزی مشابه به این را از دوستی که پدرش تحصیلات عالی زبان و ادبیات فارسی داشت و شاعر هم بود شنیده بودم. دوستم می‌گفت: «وقتی پیشش می‌روم که برایش فلان شعر را بخوانم، می‌گوید: «حوصله ندارم، بگذار برای وقتی دیگر.» یکبار خواستم کهولت سن را دلیل کنم که خودش افزود: «تازگی‌ها این‌گونه شده. دیگر کتابی در دستش نمی‌بینیم. دیر به دیر شعر می‌سراید و هر موقع می‌خواهم شعری به نظرم زیبا را برایش بخوانم می‌گوید: «من همه‌‌ی این‌ها را خوانده‌ام…»»
جملاتی از جستار پنجم:

  • بی‌علاقه شدن به ادبیات دست کمی از دست کشیدن از عشق ندارد.
  • «افسوس که جسم انسان غم‌انگیز است. (باید به پرورش روح پرداخت) اما چه کنم که همه‌ی کتاب‌ها را خوانده‌ام.» مالارمه
  • اما من همچنان می‌گویم زمانی می‌رسد که آدم از رمان‌ها بزرگتر می‌شود و آن‌ها را پشت سر می‌گذارد؛ لااقل از آن جهت که کلمات، دیگر ژرفاهای تازه‌ای درباره‌ی یک تجربه‌ی زیسته، بر آدم عیان نمی‌کنند.

 

درمورد ترجمه و نشر اطراف:
اطراف در کنار بحث‌های نظری روایت، به قصه‌ها و تجربه‌‌های زیسته می‌پردازد و می‌کوشد نشان دهد چرا و چگونه قصه‌ها و روایت‌ها در سرنوشت فردی و جمعی ما تأثیر می‌گذارند.”

  • پی‌نوشت‌های جامع با شرح جزئیات که به فهمیدن منظور نویسنده کمک می‌کرد و نیز معرِّف افراد نام‌برده شده در جستارها بود.
  • وجود کلماتی غنی و البته تازه برای من، همچون: محرز، گعده، تذبذب و…
  • بدون غلط املایی و ویراستاری

سخن پایانی:
این کتاب اولین کتابِ مجموعه جستاری بود که می‌خواندم. به نظرم در رابطه با این ژانر باید خواند و خواند تا دست آدم بیاید که دقیقا منظور از جستار چیست. به قول کسی، اینکه جستار چه چیز نیست توضیحش ساده‌تر است از اینکه چه چیز هست.
اصولا کسی سمت کتاب می‌رود که به خواندن یا نوشتن یا هر دو علاقه داشته باشد. (تفنگ که بالا سر آدم نگرفته‌اند که حتما باید این کتاب را بخوانی!)؛ پس مطالعه‌ی آن برای شما کتا‌بخوان‌ها خالی از لطف نیست. اگر به نویسندگی و جستار هم علاقه دارید که دیگر از نان شب هم واجب‌تر!
(این را در حالی می‌گویم که خودم یک سال بعد از معرفی دوستی عزیز، کتاب را خواندم و فهمیدم چقدر در این یک سال کم‌سعادت بوده‌ام.)

 

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط