حافظ، حافظه‌ی ماست | خواجه حافظ شیرازی (2)

مدتی است با حافظ دمخور شده‌ام. به عنوان یک دانشجوی ادبیات گفتم باید بیشتر از او بخوانم و بدانم. دوستی دارم که از پنج سالگی‌اش اشعار حافظ را حفظ می‌کرده. به او غبطه می‌خورم. هر وقت دوستانم سوالی از حافظ دارند، به شوخی می‌گویم بروید از حافظ‌شناس اعظم‌مان بپرسید.

یکبار یکی از دوستان پرسید که «چرا من نمی‌توانم با حافظ ارتباط بگیرم؟ اشعار سعدی به این روانی و سادگی، آدم کیف می‌کند می‌خواند اما حافظ اینطور نیست.» من خودم را انداختم وسط و گفتم: «چون تا حالا حافظ را خوب نخوانده‌ای. شاید همین اشعاری که معروف شده‌اند را شنیده‌ای و تصورت از حافظ را به همان‌ها خلاصه کرده‌ای.»

خب جوابی که من دادم نه عالمانه بود نه قانع‌کننده. همین بحث، روز بزرگداشت سعدی سر یکی از کلاس‌های تخصصی پیش آمد. قرار بود استاد برای جشن فردا سخنرانی‌ کوتاهی در مورد سعدی داشته باشند که دوباره همین نامهربانی با حافظ مطرح شد:

«استاد ما اصلا شعرای حافظو دوست نداریم. این برای دانشجوی ادبیات تابوشکنیه. فقط می‌تونیم خودمونو با اینکه شعراشو نمی‌فهمیم قانع کنیم. یعنی اگه بفهمیم ما هم دوسش داریم.»

«اصلا چرا حافظ اینقدر محبوب شده؟ سعدی که قشنگ‌تر شعر میگه!»

استاد دست و پایش را جمع کرد و خودش را برای دفاع از حیثیت حافظ آماده کرد.

«ببینید، هم سعدی هم حافظ از شاعرای بزرگ ما هستند. کاری واسه ادبیات کردن که هنوز کسی مثل اونا نیومده‌ که بکنه. ما دنبال برتری بین اونا نیستیم. ولی اینکه میگین با شعرای حافظ ارتباط برقرار نمی‌کنین شاید با این مثال بتونم کمی قانع‌تون کنم. البته هر کسی سلیقه‌ای داره اما نباید اهمیت حافظو دست کم بگیرید.

سعدی مثل دریا میمونه. در دسترس همه‌ست. همه می‌بیننش ازش لذت می‌برن. اشعار سعدیو که می‌خونی احساس می‌کنی خود سعدی باهات داره کنار ساحل قدم می‌زنه. دیوانشو باز می‌کنی، باهاش از مسیر لذت می‌بری. اما حافظ مثل کوهه. برای فهمیدنش باید سختی بکشی‌. اما سختی کشیدنت تو رو به قله می‌رسونه. حافظ درسته باهات هم‌مسیر نیست اما تو را بالا می‌بره. تو رو بالا می‌کشه. واسه همینم هست فهمیدنش سخته. چون کار هر کسی نیست به قله برسه. یکی همون اول راه خسته میشه. یکی تا قله میره تا جهان حافظو بفهمه. فرق بین حافظ و سعدی اینه.»

چند روز بعد از کلاس به بیتی برخوردم که جواب همین سوال را از زبان خود حافظ می‌داد. انگار حافظ حرف‌های ما را شنیده بود و نمی‌خواست ما را دست خالی برگرداند:

ز شعر دلکش حافظ کسی بود آگاه

که لطف طبع و سخن گفتن دری داند

با خودم فکر کردم، خب همه‌مان که مورد دومش را داریم. می‌ماند چندتا اصطلاح و کلمه‌ی دشوار که به یمن رشته‌مان از فهمیدنش بهره‌مند می‌شویم. اما مورد اول: لطف طبع. شاید کار اینجا می‌لنگد. محمود درویش در کتاب “شعر زبان کودکی انسان” می‌نویسد: «نووتنی می‌افزاید که: «ترتیب کلام هرچند که اصلا به نظر شنونده یا خواننده نیاید، زمینه‌ساز هنر شاعر است. و این همان چیزی است که حافظ آن را “فصاحت” و “بلاغت” می‌نامد، و گاه با نظر داشتن به همه‌ی ظرافت‌ها و ترفندهایی که در ساختمان سخن به کار برده است، به سبب نهفتگی و تعریف‌ناپذیریِ “هنر ترتیب کلام”، از آن با اشارتی مانند “لطف سخن”، “آب لطف چکیدن از نظم” و “لطف طبع” یاد می‌کند.» به قول یکی از دانش آموزانِ مدرسه‌‌ای که در آن کارورزی می‌رفتم: «شعرای حافظو آدم اگه معنیشم ندونه بازم از رو بخونه می‌فهمه.» (این کجا و هم‌کلاسی‌های من کجا!) فکر می‌کنم مشکل از عقل نیست، مشکل از دل است.

استاد بهاء‌الدین خرمشاهی، حافظ پژوهی که جدیدا پی به پرباری کتب و شخصیت دوست‌داشتنی و محترمش برده‌ام، در کتاب “حافظ، حافظه‌ی ماست” می‌نویسد:

«هم آدم‌هایی که شکاک هستند با حافظ همدردند، هم آدم‌هایی که مومن‌اند با حافظ همدردند، هم آدم‌هایی که بی ایمانند با حافظ همدردند؛ آدم‌هایی که دلشان شکسته با حافظ همدردند و همدل؛ آدم‌هایی که در کمال کام و کامیابی و موفقیت هستند با حافظ احساس همانندی و همدلی می‌کنند. حافظ را هم مثل خودشان کامیاب می‌بینند. به قول سعدی: خویشتن پنهان و شوری در جهان افکنده‌ای.»

استاد خرمشاهی که خداوند سایه‌اش را بر سر ادبیاتمان حفظ کند، در همین کتاب در بخش “حافظ در فرهنگ ما” چند مورد در خصوص مواردی که حافظ را متفاوت کرده برشمرده‌اند که به اختصار بخشی‌اش را اینجا می‌آورم:

۱) انقلاب در غزل

«دگرگون سازی ساختار غزل یکی از مجوعه‌ی تفاوت‌های حافظ است با دیگران. ولی تفاوت‌های دیگر هم دارد. اگر با اصطلاحات مکتب‌های اروپایی نگاه کنیم، سعدی و حافظ، شاعران رمانتیک شمرده می‌شوند. ولی حافظ رئالیسم هم دارد. یعنی واقعیت‌های زندگی خودش، اجتماع خودش و روزگار خودش را هم در غزل راه داده‌. همین خیلی جسارت می‌خواهد، انسان در عین اینکه رمانتیک است رئالیست هم باشد. اولین چیزی که توجه مرا جلب کرد این بود که حافظ به زنده‌سرایی یا زندگی‌سرایی اهمیت می‌دهد و واقع‌گرایی و پرداختن به مسائل ملموس.

ولی از طرف دیگر فشار سنت نمی‌گذاشته که این مسائل ملموس زنده و زندگی بیاید در غزل…حافظ ناچار بوده که غزل را دستکاری کند. یعنی از صورت سنتی دربیاورد. صورت سنتی غزل این بود که اتحاد و یکپارچگی معنایی داشت و بیشتر از یک یا دو مضمون در آن نمی‌گذشت که عشق و عرفان بود؛ حتی اخلاق هم به ندرت، در بعضی غزل‌ها پیدا می‌شد.»

 

۲) ضرب المثل‌سرایی و قصارگویی

شعرهای او خود شاهدمثال این موردند:

  • مرا به کشتی باده درفکن ای ساقی
    که گفته‌اند نکویی کن و در آب انداز

 

  • تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف
    مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی

 

  • الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
    که عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشکل‌ها

 

۳) فرق‌گذاری بین مضمون و معنی

«از نظر محتوا، یک عده درونمایه‌ها مضمون است و یک عده معنی است. شعر قدیم پر از کلیشه است، همه به مجنون و فرهاد و خسرو و شیرین، شمع و پروانه و گل و بلبل و غیره اشاره می‌کنند.»

اما در این غزل نگاه کنید چه رِندانه از مضمون شیرین و فرهاد بهره می‌گیرد:

  • جهان پیر است و بی‌بنیاد از این فرهادکُش فریاد
    که کرد افسون و نیرنگش ملول از جانِ شیرینم

خرمشاهی در خصوص تفاوت مضمون با معنی می‌نویسد:” معنی راجع به جهان خارج حرف می‌زند اما مضمون راجع به جهان داخل است.

 

۴) دفاع از اخلاق و فرهنگ

«یک ویژگی دیگر حافظ که شامل سعدی و مولانا هم هست و از آن روی دیوان آنان مدافع فرهنگ مقبول ماست که ارزش‌های عرفانی، دینی، اخلاقی را هنری بیان می‌کنند.»

  • گفت آسان گیر بر خود کارها کز رویِ طبع
    سخت می‌گردد جهان بر مردمانِ سخت‌کوش

 

  • با دلِ خونین لبِ خندان بیاور همچو جام
    نی گَرَت زخمی رسد، آیی چو چنگ اندر خروش

 

  • با که این قصه توان گفت که آن سنگین‌دل
    کشت ما را و دمِ عیسی مریم با اوست

 

۵) اندیشه‌ورزی و حرف و حکمت و فلسفه‌ی او

«حافظ اهل اندیشه است و با آن که فیلسوف حرفه‌ای نیست، حرف‌ها و حکمت‌های موجز و ماندگار او بیشتر از سخنان فلاسفه برای ما اهمیت دارد، یا در زندگی ما موثر، یا در اندیشه‌ی ما ماندگار است.»

«این مصرع “چیست این سقف بلند ساده‌ی بسیار نقش” حافظ همان است که شبیه کلمات مشهور کانت است که روی سنگ قبرش هم نوشته‌اند که دو چیزی که او را به شگفتی می‌آورد، یکی آسمان پرستاره‌ی بالای سرش بوده یکی هم وجدان اخلاقی در درون دل انسان‌ها.»

  • گوهر معرفت اندوز که با خود ببری
    که نصیب دگران است نصاب زر و سیم

 

۶) جاذبه‌های خاص و عام

«شعر حافظ این است که هم برای خواص جاذبه دارد و هم برای عامه‌ی مردم.»

خرمشاهی نیز با طرح چند سوال مبحث را تکمیل‌تر می‌کند: کدام دیوان این قدر چاپ می‌شود؟ (حدودا ۱۵۰ چاپ مختلف در سال از انتقادی-علمی، تا نفیس و مردم‌پسند) کدام دیوان این قدر خوشخوانی می‌شود؟ یا کدام دیوان این همه خوش‌نویسی می‌شود؟

 

۷) شور زندگی در شعر حافظ

«شعر حافظ شاد است. حتی غمش هم شاد است:

  • چون غمش را نتوان یافت مگر در دل شاد
    ما به امید غمش خاطر شادی طلبیم

شعرش طربناک است، امیدبخش است، بیش از هر شاعری زندگی‌نواز و امیدآفرین است. موسیقی خوش‌آهنگی است.»

باید توجه داشت که حافظ برای اینکه انتقال معانی و اندیشه‌اش به تاخیر نیفتد، خودش را زیاد درگیر وزن عروضی شعر نکرده است و پربسامدترین وزن شعری‌اش بحر رمل (فاعلاتن) است.

 

۸) شخصیت‌آفرینی

«غزل مثل داستان نیست که شما ۷۰۰ صفحه یا ۱۰۰۰ صفحه جا داشته باشید که قهرمان بیافرینید. کلا خودتان را قاضی کنید. شما در غزل سعدی-که باید خیلی شبیه غزل حافظ باشد- کدام آفرینش را به یاد می‌آورید؟ در کمال فصاحت شعر فارسی است. ولی مثلا حافظ شخصیت‌ها را می‌گیرد از شعر قدیم که خیلی کمرنگ بوده مثل رند مثل پیرمغان مثل محتسب، شیخ و مشایخ طریقت، زاهد، شحنه و شاه و مسجد و خانقاه و خرابات و اینها را بال و پر می‌دهد به چنین آفرینشی دست پیدا می‌کند که اصلا شما در شعر خواجو و سلمان و استاد مسلمی مثل سعدی به این‌گونه آفرینشی برنمی‌خورید.»

استاد زرین‌کوب در توضیح شخصیت رند می‌نویسد: «بسیارند کسانی که حافظ برای ‌آنها لسان الغیب است و شاعر آسمانی. اما یک رند هم می‌تواند همه‌ی اینها باشد و گه گاه چیزی بالاتر. رند کیست؟ آنکه به هیچ چیز سر فرود نمی‌آورد، از هیچ چیز نمی‌ترسد و زیر این چرخ کبود، ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است. نه خود را می‌بیند و نه به رد و قبول غیر نظر دارد.»

  • ای دل طریق رندی از محتسب بیاموز
    مست است و در حق او کس این گمان ندارد

 

موارد دیگری را هم استاد خرمشاهی در کتاب “حافظ، حافظه‌ی ماست” آورده‌اند که خواندش را به همت و ذوق شما موکول می‌کنم.

درضمن بنده بعد خواندن این بخش از کتاب “حافظ، حافظه‌ی ماست” سراغ فال حافظ رفتم و به این نیت که سخنی از دهان او بشنوم، تفال به فالش زدم. غزلی با این مطلع آمد:

من که از آتش دل چون خم می درجوشم
مُهر بر لب زده خون می‌خورم و خاموشم

(طنّازی از صفات بارز ایشان است دیگر، چه کنیم!)

درضمن حالا که بحث فال شد، در جایی از کتاب به داستان مدیر سابق حوزه‌ی علمیه‌ی قزوین، شادوران اویسی اشاره شده که ایشان در محفلی گفته بودند برخلاف شما و همه من اعتقادی به شعر حافظ ندارم و مثلا سعدی را به او ترجیح می‌دهم. قیل و قال بالا گرفته تا یکی از حاضران به شادروان اویسی پیشنهاد می‌کند که در این باب تفالی به دیوان حافظ بزند. می‌آید:

من از جان بنده‌ی سلطان اویسم
وگر لطفش بدین چاکر نباشد
کسی گیرد خطا بر نظم حافظ
که هیچش لطف در گوهر نباشد

 

معرفی کتاب در مورد حافظ:

  • در کوی دوست از شاهرخ مسکوب
  • از کوچه‌ی رندان از عبدالحسین زرین‌کوب
  • ذهن و زبان حافظ/حافظ‌نامه/حافظ، حافظه‌ی ماست از بهاء الدین خرمشاهی
  • این کیمیای هستی از محمدرضا شفیعی کدکنی
  • گمشد‌ی لب دریا از تقی پورنامداریان
  • شرح شوق از سعید حمیدیان
به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط